LOVE
درباره وبلاگ


سلام عزیزان به وبلاگ من خوش اومدین فداتون بشم

پيوندها
**تقدیم به تنها عشقم**
دوستانه
کارناوال زندگی (ابجی مهسا)
همه چی...!
عاشق دیوانه زهرا
عاشق
دل غم زده
امید خیالات من
قلب شکسته تنها
بیا بخون حال کن
دلتنگ
هرچیز جالبی که بخواین
konj-tanhaei
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان LOVE و آدرس asheghe_divone.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 38
بازدید کل : 43500
تعداد مطالب : 400
تعداد نظرات : 112
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
محمد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : محمد

اگه دستم به جدایی برسه / اون رو از خاطره ها خط میزنم از دل تنگ تموم آدمها / از شب و روز خدا خط میزنم اگه دستم برسه به آسمون / با ستاره ها قیامت میکنم نمیگذارم کسی عاشق نباشه / ماه رو بین همه قسمت میکنم....

 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 3:48 :: نويسنده : محمد
 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 3:47 :: نويسنده : محمد

حکایت من ،حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ؛ دلباخته سفر بود ، اما همسفر نداشت ؛ حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ؛ زخم داشت ، ولی ناله ای نکرد ؛ نفس میکشید اما همنفس نداشت. خندید ، غمش را کسی نفهمید

 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 3:44 :: نويسنده : محمد

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید

وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت بهت هدیه داد زل بزنی

وبجای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری...

چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش

همه ی جودت له شده ...

چقدرسخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی

جز سلام نتونی بهش بگی ...

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری...

چقدر سخته گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزاربار تو خودت بشکنی

و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک...

 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 3:29 :: نويسنده : محمد

روز مرگم هر که شیون کند از دورو برم دور کنید

همه را مست وخراب از می انگور کنید

مرد غسال مرا سیر شرابش بدهید

مست و مست از همه جا حال خرابش بدهید

بر مزارم مگذارید بیاید واعظ

پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

شاهدی رقص کند جمله شماکف بزنید

روزمرگم وسط سینه ی من چاک زنید

اندرون دل من یک قلمه تاک زنید

روی قبرم بنویسید که وفاداربرفت

آن جگرسوخته هم خسته از این دار برفت...

 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 3:16 :: نويسنده : محمد

 

دراين شهرصداى‎ ‎پاى‎ ‎مردمى است كه همچنان كه تو را در آغوش میگیرند! طناب دار تو را مى‎ ‎بافند،مردمى كه صادقانه دروغ مى‎ ‎گويند و خالصانه به توخيانت میکنند،در این شهر هرچه تنهاتر باشی بهتر است!!

 

 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 3:13 :: نويسنده : محمد

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 3:11 :: نويسنده : محمد

یه شب قرار گذاشتیم که اگه ستاره های آسمون فرد شد من تورو ببوسمت. اگه زوج شد تو منو ببوسی ، ولی تو خوابت برد تا صبح من بوسیدمت...

 

صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 14 صفحه بعد